۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

دو ماه سربازي دو سال خاطره

اون خوش تيپه منم :)

















اما برای اونایی كه تو شناخت خوش تيپا مشكل دارن؛ اولن برید اين مشكلتون رو حل كنید آقاجان که بد مشکلی دارید شما و بعدن تو زندگی مشترکتون به مشکل بر می خورید و دومن اینکه خوب نیست آدم بزنه تو ذوق بچه. خب فکر می کنه خوش تیپه خب. حالا تو هي بپرس كدوما تويي؟ بعد هی دست بذار رو آدمای تو عکس و آخر کار که به آخرین نفر رسیدی بگو: اِ... تو اینی؟ دلت مياد اصلا؟ سومن اينكه اونيكه نشسته منم.


۴ نظر:

مادرانه گفت...

چه عجب! بالاخره اینجا به روز شد!


چه تختهای آلبالویی شیکی!
فقط به شماها می دن یا همه ی پادگانها همین طوره؟
تا یادم میاد پادگان نه تنها تمیز نبود که هیچ، تازه از این پتوهای نازک سدری رنگ می دادند که خیلی حس غریبی به آدم می داد.

علی گفت...

راستیاتش جایی نداشتم عکسها را آپ کنم که بعد بشود گودریشان کرد مجبور شدم یک سری برگردم گهگدار.
بعد هم امکانات پادگان بد نبود. بقییه پادگان‌ها هم آن‌طوری که شنیده‌ام وضعیت اسفناکی ندارند. ولی به هر حال داخل حصار قرار گرفتن حس تلخ و غمگینی‌ست. آدم می‌ماند چند سال زندان را مثلا چگونه می‌شود تحمل کرد.

ناشناس گفت...

سربازی هم میگذره...
به این شرط که نری جلو چشم فرمانده موبایلتو دستت بگیری تا جریمت کنه!
یا وقتی فرمانده صحبت میکنه با تفنگی که تو دستته ور نری تا صداش در بیادو ضایع شی!!!
راستی...
رسیدن به خیر

ناشناس گفت...

چرا دیر به دیر سر می زنید!!؟؟دلمون تنگ میشه ):