بهش گفتم: « بابا کامران جون، پیدات نیست. تحویل نمیگیری. قضیه چیه؟ »
سرش رو پرت میکنه یه طرف تا زلفاش از رو صورتش بره کنار و بعد با ناز میگه: « به خدا اینقدر سرم شلوغه علی جون، که چند روزه حتی وقت نکردم ابروهامو بردارم. »
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر