۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

اَه!

قرار شد هر سه نفرمون شام بدیم.

حامد، اگه کارشناسی ارشد دانشگاه ادیان و مذاهب قبول بشه که یه ماه پیش قبول شد و هنوز شام نداده ( همینجا متذکر می شم که اگه فکر میکنه هی اینقدر طولش میده ما یادمون می ره و میتونه قصر در بره، زهی خیال باطل که من و احمد این شام رو از تو حلقومش استخراج می کنیم. پس بهتره که عزتی سر خودش بذاره و مثل یه بچه خوب زیپ جیبشو بکشه پایین تا به زورمجبورش نکردیم )

احمد، اگه کارشناسی ارشد مدیرت و رسانه قبول بشه که امروز خبردار شدم رتبه اول کنکور رو کسب کرده و شاخ غولو شکسته ( که کلی هم ما با رتبش کلاس گذاشتیم که بعله! رفیقمون رتبه اول کنکور شده )

من، اگه سربازی یه جای خوب افتادم که هنوز آخر و عاقبتم مشخص نشده. التفات دارید چقدر بدبختم من!؟ دوستام به خاطر قبولی کارشناسی ارشد و رتبه اول کنکور باید شام بدن من باید خدا خدا کنم که سربازیم ...

دپرس شدم. شاعر هم شدم. التفات بفرمایید:

اَه!
چقدر دلیل شام دادنم مزخرف است
باید که دلیل شام دادنم را عوض کنم


۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

شانه هایم

شانه‌هایم خم شده‌اند زیرِ بارِ زندگی
باید که شانه‌هایم را عوض کنم

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

مینی مال نویس، مزخرف نویس

آدم خوش ذوق و تنبل، مینی مال نویس می شه.
آدم بی ذوق و تنبل، مزخرف نویس می شه.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

تفسیر زندگی

زندگی یعنی تحمل بیداری وقتی که نمی تونی  بخوابی.