قرار شد هر سه نفرمون شام بدیم.
حامد، اگه کارشناسی ارشد دانشگاه ادیان و مذاهب قبول بشه که یه ماه پیش قبول شد و هنوز شام نداده ( همینجا متذکر می شم که اگه فکر میکنه هی اینقدر طولش میده ما یادمون می ره و میتونه قصر در بره، زهی خیال باطل که من و احمد این شام رو از تو حلقومش استخراج می کنیم. پس بهتره که عزتی سر خودش بذاره و مثل یه بچه خوب زیپ جیبشو بکشه پایین تا به زورمجبورش نکردیم )
احمد، اگه کارشناسی ارشد مدیرت و رسانه قبول بشه که امروز خبردار شدم رتبه اول کنکور رو کسب کرده و شاخ غولو شکسته ( که کلی هم ما با رتبش کلاس گذاشتیم که بعله! رفیقمون رتبه اول کنکور شده )
من، اگه سربازی یه جای خوب افتادم که هنوز آخر و عاقبتم مشخص نشده. التفات دارید چقدر بدبختم من!؟ دوستام به خاطر قبولی کارشناسی ارشد و رتبه اول کنکور باید شام بدن من باید خدا خدا کنم که سربازیم ...
دپرس شدم. شاعر هم شدم. التفات بفرمایید:
اَه!
چقدر دلیل شام دادنم مزخرف است
باید که دلیل شام دادنم را عوض کنم
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سهشنبه
مینی مال نویس، مزخرف نویس
آدم خوش ذوق و تنبل، مینی مال نویس می شه.
آدم بی ذوق و تنبل، مزخرف نویس می شه.
آدم بی ذوق و تنبل، مزخرف نویس می شه.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)