قرار شد هر سه نفرمون شام بدیم.
حامد، اگه کارشناسی ارشد دانشگاه ادیان و مذاهب قبول بشه که یه ماه پیش قبول شد و هنوز شام نداده ( همینجا متذکر می شم که اگه فکر میکنه هی اینقدر طولش میده ما یادمون می ره و میتونه قصر در بره، زهی خیال باطل که من و احمد این شام رو از تو حلقومش استخراج می کنیم. پس بهتره که عزتی سر خودش بذاره و مثل یه بچه خوب زیپ جیبشو بکشه پایین تا به زورمجبورش نکردیم )
احمد، اگه کارشناسی ارشد مدیرت و رسانه قبول بشه که امروز خبردار شدم رتبه اول کنکور رو کسب کرده و شاخ غولو شکسته ( که کلی هم ما با رتبش کلاس گذاشتیم که بعله! رفیقمون رتبه اول کنکور شده )
من، اگه سربازی یه جای خوب افتادم که هنوز آخر و عاقبتم مشخص نشده. التفات دارید چقدر بدبختم من!؟ دوستام به خاطر قبولی کارشناسی ارشد و رتبه اول کنکور باید شام بدن من باید خدا خدا کنم که سربازیم ...
دپرس شدم. شاعر هم شدم. التفات بفرمایید:
اَه!
چقدر دلیل شام دادنم مزخرف است
باید که دلیل شام دادنم را عوض کنم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
شما برو وبلاگ زهرا اچ بی اون پست مربوط به تغییرات فیدبرنرشو بخون که فیدت اعصاب نذاشت برای من.
دیگه اینکه مگه متاهل نیستی؟ متاهلا رو زیاد از همسرشون دور نمیکنن. نهایتش بفرستنت یه شهر دیگه استان خودتون.
خدمت ناشناس بی اعصاب: مشکل فید حل شد.
من اگه یه شب شام بدم، احمد باید یه دهه شام بده. گفته باشم!
بابا! با یک جعبه شیرینی سر و تهش رو هم بیارید. بعد بهانه اش کنید که سال اصلاح الگوی مصرفه.
شما هم که الحمدالله متاهلید؛ خیالتون راحت باشه که همچنان پیش خانواده هستید و سایه تون بر سرشون مستدام.
درضمن، حامد هم گناه داره.اینقدر خرج روی دستش نگذارید،طفلی، گناه داره به خدا...
ارسال یک نظر