۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

جوشن کبیر، چایی، سیگار و باقی قضایا...

نمی‌خوام بگم که اون مسجد کجا بود. چند سال پیش یه شب قدر اونجا بودم.

دعا که شروع شد همه همراهی می‌کردن. پیر و جوون. ولی همینطور که زمان می‌گذشت کم کم از تعداد دعاخون‌ها کاسته می‌شد. نه اینکه کسی از مسجد بیرون بره؛ نه! فقط دیگه دعا نمی‌خوندن. آخرای دعا شاید تنها دو یا سه نفر موندند که کم و بیش مداح رو همراهی می‌کردن.

می‌پرسید پس بقیه که نه از مسجد بیرون می‌رفتند و نه دعا می‌خونن چیکار می‌کردند؟ هیچی! گروه گروه دور هم حلقه زده بودند و به گپ و گفت مشغول بودند. پیرها یه طرف، جوون‌ها هم یه طرف. چایی می‌خورند، تخمه می‌شکستند، سیگار می‌کشیدند و اختلاط می‌کردند. خلاصه کلی حال می‌کردند با خودشون
.
مطمئنا آدمای بدی نبودند. بالاخره از خوابشون زده بودند و اومده بودند مسجد. تا اونجایی هم که من خبر داشتم از قبل برای نیمه کاره گذاشتن دعای جوشن کبیر و دور هم نشینی برنامه ریزی نکرده بودند. فقط خسته شده بودند.

درکشون می کردم. منم اون زمانی که عربی‌ام در اون حدی نبود که بتونم معنای دعای جوشن رو کامل بفهمم، خسته می‌شدم. اصلا مگه می‌شه خسته نشد؟ چند ساعت چیزی رو بخونی که هیچ معنایی برات نداره و هیچی ازش سر در نمی‌آری.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خب حالا راه حلتون چیه؟ همه عربی یاد بگیریم یا شب قدر به جای دعا ترجمه دعا رو بخونیم؟

علی گفت...

بله. باید عربی یاد بگیریم به اندازه ای که عا رو بفهمیم.