۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

خداحافظی

وقتم محدود شده. تا ساعت دو و نیم که درگیر سربازی‌ام. ساعت چهار و نیم کلاس فیلمنامه نویسی، ساعت هشت هم که تا ساعت نه‌ و‌ نیم کلاس زبان دارم. تازه متاهل هم که هستم و این خودش به تنهایی کلی وقت می‌خواد. تو این دو سه هفته اخیر، چند بار با خودم تصمیم گرفتم که این وبلاگ رو ببندم و کوچ کنم یه جای دیگه. می‌دونم پاییز، فصل کوچ نیست و من هم پرنده نیستم؛ ولی خب چه کنم، مجبورم.

با خودم می‌گم حالا که می‌خوام برای وبلاگ نویسی وقت بذارم، حداقل چیزی بنویسم که برای پیشرفت تو این راهی که در پیش گرفته‌م کمکم کنه. منظورم سینما است. البته دوستام می‌گن خب همین وبلاگ رو سینمایی کن؛ حالا چرا می‌خوای عوضش کنی؟ حالا که بالاخره چند نفری وبلاگت رو می‌شناسند، چرا می‌خوای از صفر شروع کنی؟ باید بگم که وسوسه تموم کردن یه وبلاگ و شروع یه وبلاگ جدید غیر قابل انکاره؛ قبول دارید که؟ بعدش هم اینجا «عذر می‌خوام» یه خورده اسمش گل و گشاده. می‌خوام یه کم محدود بشه که دیگه وسوسه نوشتن نوشته‌های گهگداری اذیتم نکنه.
ولی شاید همین کار رو کردم. یعنی همینجا یه ورقه چسبوندم پشت شیشه که خواننده عزیز، از این به بعد در این مکان سینما سِرو می‌شود. لطفا دیگر از نوشته‌های گهگداری سوال نفرمایید.

با تشکر

هیچ نظری موجود نیست: