۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

پاک کن، پاک نکن

1- من یه مطلب تو وبلاگم مینویسم، چند روز بعد یه چیزی مثل خوره می‌افته به جونم تا اون مطلبی رو که نوشتم پاک کنم، چون دیگه به نظرم مسخره میاد. همیشه همین‌جوریه؛ یه مطلب رو با هزار آب و تاب می‌نویسی، کلی هم باهاش حال میکنی و با خودت فکر میکنی که چه شاهکاری خلق کردی، ولی بعد از یه مدت که بر می‌گردی سراغ نوشته‌ات دل‌پیچه می‌گیری و یه حسی غریبی بهت دست می‌ده، یه حسی مخلوط از تعجب، شرمندگی وعصبانیت، که یعنی واقعا من این مزخرفات رو نوشتم!! خاک به سرم، نکنه کسی اینا رو خونده باشه؟( در حالی که داری با عصبانیت خودت رو گاز میگیری ) حالا نمی‌شد این اسم خوشگلت رو نمی چسبوندی ته این مطلب؟ و بعد همونطور که داری دنبال یه راهی میگردی تا قبل از اینکه کس دیگه ای شاهکارت رو بخونه، از شرش خلاص بشی، احساس حماقت و حقارت تمام وجودت رو پر می کنه.

کم کم تصمیم می گیری قبل از اینکه مطلبت رو در دسترس عموم قرار بدی چند روزی صبر کنی، بعد اگه با مراجعه به نوشته ات اون حس غریب بهت دست نداد، ازش استفاده کنی. اینجوری می شه که دیگه هیچ وقت کسی از تو مطلبی نمی خونه؛ در حقیقت دیگه مطلبی وجود نداره که کسی بخواد بخونه؛ سرنوشتی که من در وبلاگ های قبلی ام که شروع نکرده تموم می شدند، دچارش شدم. من هیچ وقت وبلاگی به غیر از این وبلاگ نداشته ام.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

گاهی من هم همین مشکل را پیدا می‌کردم. منتهی فرقش با شما اینه که من اول می‌نوشتم، منتشر می کردم؛بعد پشیمون می‌شدم.اما وقتی که پاک می‌کردم، می فهمیدم دیر بوده و دوستان، مطالب منو توی گوگل ریدر، شیر کرده اندکه دیگه برای پشیمونی خیلی دیر بود...خیلی دیر...