یکی افتاد دست راستش. پیچید طرف چپ و به راهش ادامه داد که یکی دیگه افتاد روبروش. گیج شده بود. مکثی کرد. راهش رو کج کرد و به سرعت از کنارش گذشت. کم کم سرعت ریزششون زیاد شد. حالا قطرههای داغ رنگی تند وتند اینور و اونورش میافتادند. سرعتش رو زیاد کرد.
ترسیده بود و همینطور که سعی میکرد از زیر بارش قطرههای داغی که دور و برش فرو میریختند فرار کند با سردرگمی مدام مسیرش رو تغییر میداد. ولی فایدهای نداشت. سرعت ریزش قطرهها هر لحظه زیادتر میشد و قطرههای رنگی به سرعت اطرافش فرو میریختند. آبی، صورتی صورتی، آبی آبی آبی؛ بالاخره آبی شد. سوخت...
دائیم با خوشحالی داد زد:« حال کردی؟ نه، جون من حال کردی؟ عمرا بتونی از من ببری. دائیتم نا سلامتی » ولی من که قوطی صورتی رنگ ریکا رو آتیش زده بودم نا امید نشدم. هنوز کلی فرصت داشتم. تعداد مورچهها بیشتر از اونی بود که حالا حالاها تموم بشن.
ترسیده بود و همینطور که سعی میکرد از زیر بارش قطرههای داغی که دور و برش فرو میریختند فرار کند با سردرگمی مدام مسیرش رو تغییر میداد. ولی فایدهای نداشت. سرعت ریزش قطرهها هر لحظه زیادتر میشد و قطرههای رنگی به سرعت اطرافش فرو میریختند. آبی، صورتی صورتی، آبی آبی آبی؛ بالاخره آبی شد. سوخت...
دائیم با خوشحالی داد زد:« حال کردی؟ نه، جون من حال کردی؟ عمرا بتونی از من ببری. دائیتم نا سلامتی » ولی من که قوطی صورتی رنگ ریکا رو آتیش زده بودم نا امید نشدم. هنوز کلی فرصت داشتم. تعداد مورچهها بیشتر از اونی بود که حالا حالاها تموم بشن.